جدال با خاموشی

برای بیان اندیشه ها، تجربیات، دل نوشته ها...

جدال با خاموشی

برای بیان اندیشه ها، تجربیات، دل نوشته ها...

دانشگاه و دغدغه ها

چهارشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۰ ب.ظ

 

در ترم جدید حس کردم که بیش از اندازه خودم رو درگیر درس ها کردم. هرچند که از ابتدا خواستم و سعی کردم وارد حیطه های مختلف بشم و با شرکت در برنامه های دانشجویی و غیر درسی که علاقه داشتم مثل کلاس روزنامه نگاری کمی به عملی کردن اهدافی که در ذهنم بود نزدیک بشم ولی در چند ماه اخیر به خصوص با درگیر شدن با هوم ورک ها و امتحانات، به شدت از فضای اولیه ای که مد نظرم بود دور شدم. تا جایی که چند روز پیش یک دفعه متوجه شدم که درگیری زیاد با درس ها میتونه چه بلایی سر آدم بیاره و در واقع از آرزو ها و اهداف و معیارهایی که داشتی  چه قدر دورت کنه !

الان بدون هیچ پیش فرض و پیش زمینه ذهنی و با کنار گذاشتن تمام ذهنیت منفیی که از قدیم در ذهنم نسبت به درس خوندن شکل گرفته بود که شاید برگرفته از تاثیرات اطرافیان بود، به این نتیجه رسیدم که پیشرفت و درگیری زیاد در درس و  یک حوزه تخصصی میتونه چه مضراتی داشته باشه. منظورم از مضرات چیزی نیست که برای هر آدمی با هر شرایط، طرز فکر و اهدافی مشهود باشه ولی منظورم برای کسی هست که نخواد طبق عقیده رایج خیلی از آدم هایی که در یک حوزه تخصصی پیشرفت زیادی کردن و شاید آدم هایی بودن که کارهای خیلی خوبی هم کردن زندگی کنه. این عقیده این هست : "سرت رو بنداز پایین و کار خودت رو انجام بده و کاری به کار بقیه نداشته باش چرا که مسئولیت تو انجام این کار به نحو احسن  هست.یعنی سعی کن این کارت رو تا جایی که میتونی خوب انجام بدی با رعایت اصول اخلاقی و در این راه الگو باشی برای بقیه آدم ها .  به ما ربطی نداره که مثلا در کشور از نظر سیاسی چه خبر هست و چه اتفاقاتی داره میافته ". این جملات رو یک بار یکی از استادامون سر کلاس گفت. 

شاید این جملات در نظر اول خیلی منطقی و خوب به نظر بیاد ولی برای من که با آدم هایی آشنا شدم که یه جور دیگه و در واقع خیلی بزرگتر فکر میکنن و زندگی میکنن قضیه کاملا متفاوت هست با چیزی که در وحله اول به نظر درست میاد. اگر هم همه چیزها از نظر منطقی کاملا موافق بود با تایید این نظر ولی  در این مدت درس خوندن در دانشگاه شریف فهمیدم که اگه من میخوام انسان وار زندگی کنم،  نسبت به اطرافم، آدم ها ، جامعم و خیلی چیزهای دیگه بی اهمیت نباشم باید لااقل از خیلی چیزها اطلاع داشته باشم. و حتی اطلاعات اولیه من هم در خیلی از این زمینه ها به شدت ابتدایی هست. برای مثال یکی از اون چیزها اقتصاد هست . چند وقت پیش که داشتم کتاب چه باید کرد تولستوی رو میخوندم که واقعا کتاب فوق العاده ای بود ، در فصول آخرش به نظریه های تولستوی راجع به پول و فلسفه پول و گردش اون رسیدم . به نظرم پیچیده اومد و حتی حوصله خوندنش رو نداشتم . در حالی که من به عنوان یک دانشجوی ارشد دانشگاه شریف خیلی خجالت آور هست که حوصله خوندن یک اقتصاد خیلی ابتدایی در یک کتاب غیر تخصصی رو نداشته باشم.


دیروز داشتم ازبی بی سی یک گزارش در رابطه با وضعیت کشور هند میدیدم که یک دفعه یادم افتاد که من از تهران اومدن چه اهدافی که در سر داشتم در حالی که برای عملی کردن هیچ کدومشون حتی وقت هم نداشتم. مثل آشنایی با جامعه شناسی و اقتصاد و حوزه های علوم انسانی و ...

 یادم اومد که هزار چیز و هزارها چیز که من ازشون بی اطلاع هستم و باید بدونم .دانستن نه به این خاطر که اطلاعات عمومیم افزایش پیدا کنه بلکه به این خاطر که برای درست و انسانی زندگی کردن در این دنیا و جامعه الزامی هست. خیلی طبیعی هست که وقتی که من جز درس خوندن و کارهای شخصی خودم کار دیگه ای نمیکنم و گفتگو هام با دوستام هم بیشتر در این راستا هست و از خیلی از چیزهایی که دور و برم اتفاق می افته حتی از اخبار روز در کشور خودم بی اطلاع هستم ، دغدغه های ذهنیم در حد اینکه نمره فلان درسم چند میشه یا فلان هوم ورک رو چی کار کنم یا کمی بالاتر فلان آدم در مورد من چه فکری میکنه و در نظر دیگران چه جوری به نظرمیام پایین بیاد یا تفریحم در نهایت وب گردی و سرزدن به فیس بوک باشه بعد از مدت طولانیی که مجبورم تو خونه و پشت لپ تاپ لعنتی برای انجام هوم ورک یا خوندن درس بشینم. یا نه اصلا مگه حجم درس ها اجازه میده که به چیز دیگه ای فکر کنم ؟؟ و اصلا زندگی کنم ؟؟  با تجربیاتی که داشتم فهمیدم به هر سمتی که آدم فکر میکنه و دغدغه داره هدایت میشه. و معلومه که وقتی به جز درس خوندن و کارهای دانشگاه کار دیگه ای انجام نمیدی به چه سمتی خواهی رفت !.  دوست دارم با تمام وجودم به این دانشگاه  ناسازا بگم که یک دانشجوی ارشد رو تبدیل به کسی میکنه که سطح فکریش از یک دانش آموز راهنمایی یا دبیرستان تجاوز نکنه.

 

نوشته شده در 16 خرداد 93 پس از طوفانی دوباره در تهران - ویرایش شده در 4 تیر 93

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۰۴

نظرات  (۱)

سلام :)
ببخشید زودتر نشد بیام بخونمت :)
خوب نوشته بودی. دقیقا همه ی حرفاتو می فهمم. یعنی توی اون دانشگاه، اینقدر که حجم درس زیاده، اجازه نمی دن هیچ کار دیگه ای انجام داد. هیچ کار! اینقدر که سیل جمعیت داره میره و می دوه، آدم یادش میره اومده اونجا چی کار کنه دقیقا! حتی خودش از یاد خودش میره. جایگاهی که توی این دنیا داره را فراموش می کنه. احساس غریبی بهش دست میده، برای این که هر چی که میبینه، متفاوته از اون چیزی که تمام عمر فکر می کرده، آموزه هایی که راجع به زندگیش داشته...و جای تعجب داره، آدم از باسوادترین آدم ها این چیزها را می بینه و میشنوه. متاسفانه آدم ها فکرشون فقط در یک بعد رشد می کنه. و از سطح نرمال جامعه میاد پایین. با این توهم که از همه بالاتره. یک متر اون طرف تر خودشون بیشتر را نگاه نمی کنن. سرشون توی کار خودشونه، دقیقا همین نکته خیلی برای من بولد شده بود و توی آدم ها میدیدم. اما خدا را شکر، گروه های خوب و دوستای خیلی خوبی هم اونجا پیدا کردم که هنوز دوستشون دارم :)
من دوست دارم دوباره بیام تهران، چون منم کلی برنامه داشتم، اما این دفعه دیگه می خوام واقعا متفاوت باشه :)
پاسخ:
سلام
خواهش میکنم . ممنون که اومدی و  نظرتو گفتی :)

آره، واقعا نگاه کنی درست، میبینی که آدم ها اینجا به معنای واقعی کلمه سرشون تو کار خودشونه و سطح فکری و دغدغشون از خیلی آدم های عادی جامعه پایین تر هست ..

من با این وجود راضی هستم از جایی که هستم و خیلی نگران و ناراحتم از اینکه این یک سال باقی مونده زود  تموم میشه.. .چون منم اینجا تجربه هایی داشتم و  دوستی و دوستانی پیدا کردم که واقعا به اندازه تمام عمرم برام ارزش داره :) 

ایشالا واسه تو هم هرچی خیره پیش بیاد و بتونی از دوباره تهران اومدن بهره خیلی خوبی ببری :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی